آخرین جمله یک شهید/
می خواستم به کربلات بیام اما نشد حالا پیش خودت میام

خبرگزاری فارس: یکی از بچه های آرپیچی زن، ساعت یازده شب با اصابت گلوله ای از ناحیه شکم به شدت مجروح شد. تا صبح نمی توانستیم کاری برایش انجام دهیم. تمام شب به خود می پیچید، ذکر می گفت و امام را دعا می کرد.

خبرگزاری فارس: می خواستم به کربلات بیام اما نشد حالا پیش خودت میام

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، مجروح شدن بچه ها هم شکل عجیبی داشت. فقط آنهایی که تیر و ترکش خورده اند، می دانند سرب داغ چه دردی دارد.

به دلیل شرایط خاص عملیات، خیلی از مجروح ها را نمی توانستیم به عقب منتقل کنیم. خدا می داند سرمای هوا و گل و لای چسبیده به محل زخم ها و ضعف ناشی از خونریزی، چه بر سر مجروح می آورد.

با همه این اوصاف، بچه ها درد را تحمل می کردند و فقط ائمه اطهار علیهم السلام را صدا می زدند. کم تر پیش می آمد کسی بی قراری کند.

یکی از بچه های آرپیچی زن، ساعت یازده شب با اصابت گلوله ای از ناحیه شکم به شدت مجروح شد. تا صبح نمی توانستیم کاری برایش انجام دهیم. تمام شب به خود می پیچید، ذکر می گفت و امام را دعا می کرد.

صبح که داشتیم به عقب انتقالش می دادیم، رنگ صورتش عوض شد، به زور نفس می کشید اما دیگر به خود نمی پیچید. لحظه ای آرام گرفت، دهانش را به زحمت باز کرد، زبانش خشک و ترک خورده بود. آهسته با همان نفس های بریده اش گفت:

«می خواستم به کربلات بیام... اما نشد... حالا پیش خودت میآم حسین جان.»

دیگر صدایی از او بلند نشد....

* راوی: محمد مهدی مسلمی عقیلی

انتهای پیام/